هانیه وهابی - داستان دربارهی دوستی است. جک در جنگل با گوزنی دوست میشود و او را با خود به خانه میبرد.
مادرش با این کار مخالف است. او فکر میکند گوزن شاخدار فایدهای ندارد. پس به جک میگوید اگر برای ماندن دوستش فایدهای نیابد، نمیتواند او را نگه دارد.
گوزن و جک راههای زیادی را امتحان میکنند. برای نمونه، شاخهای گوزن را جارختی میکنند یا جک او را پشت فرمان خودرو مینشاند.
از او میخواهد عصرانه درست کند یا باغچه را بیل بزند. حتما خودتان میتوانید حدس بزنید که چهطور همهچیز به هم میریزد.
در آخر، گوزن ناراحت تلاش میکند خانه را مرتب کند اما همهچیز خرابتر میشود. مادر هم عصبانی میشود و او را بیرون میکند.
جک به مادرش میگوید درست است که او فایده ندارد اما گوزن شاخدار را دوست دارد. مادر جک متوجه میشود که حق با اوست و به او میگوید دوستداشتنی بودن گوزن خودش خیلی فایده دارد.
گوزن برمیگردد و پیش آنها میماند اما او را درون خانه نمیآورند. جک و گوزن به همراه هم یک کلبهی مناسب برای او در حیاط پشتی میسازند.